خدمات مشاوره و روانشناسي ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید. اميدوارم از مطالب آن استفاده كامل ببريد و مرا از نظرات خود مطلع كنيد. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
نويسندگان پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : اصغري
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبهای در مدرسه مروی تهران بود و از آن طلبههای فقیر بود. آن قدر فقیر بود که شبها میرفت دور و بر حجرههای طلبهها میگشت و از توی باقیمانده غذاهای آنها چیزی برای خوردن پیدا میکرد. یک روز نظرعلی به ذهنش میرسد که برای خدا نامهای بنویسد. نامهی او در موزهی گلستان تهران تحت عنوان "نامهای به خدا" نگهداری میشود. مضمون این نامه: نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ میگوید، مسجد خانهی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. میرود به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در مسجد میذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباریها میخواسته به شکار بره. کاروان او از جلوی مسجد میگذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد و خاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک باد تندی شروع به وزیدن میکنه. نامهی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه میاندازه. ناصرالدین شاه نامه را میخواند و دستور میدهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسهی مروی میفرستد و نظرعلی را به کاخ فرا میخواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، ،دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و ميگوید: نامهای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند. پس ما باید انجامش دهیم و دستور میدهد همهی خواستههای نظرعلی یک به یک اجراء شود! نظرات شما عزیزان: موضوعات
پيوندها
|
|||
![]() |